حسینحسین، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

زندگی مامان وبابا

داستان حسین و ماهی

1391/12/26 17:11
نویسنده : نسرین
193 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر ناز مامان

شیطون مامان و بابا

میخوام از علاقه شدیدت به حیوانات بگم بخصوص ماهی . چند روز پیش رفته بودیم بازار توهم ماهی عید رو دیدی توی بازار شروع کردی به گریه کردن که ماهی میخای بابایی هم واست ماهی خرید از قضا عمر ماهی کوتاه بود و تا صبح روز بعد زنده نموند بیدار که شدیم دیدیم ماهی به فنا رفته و داستان تو شروع شد که چرا ماهی حرکت نمیکنه هرچی ما میگفتیم خوابه باور نمیکردی میگفتی بیدارش کنید اما بالاخره بابایی تونست قانعت کنه که ماهی خستس و خوابه و باور کردی و برای چند ساعتی راحت بودیم منم اومدم ماهی مرده انداختم توی اشغال سراغشو گرفتی گفتیم هنوز خوابه راضی نمیشدی میخواستی ببینیش تا اینکه ماهی رو دوباره اوردم بیرون گفتم بذار داره غذا میخوره و ساکت شدی بابایی گفت تنها راه رهایی از گریه هات خرید مجدد ماهیه بالاخره بابا واست به جای یه ماهی سه تا ماهی خرید باز دوباره دو تا از ماهی ها مردن اما خدارو شکر یه دونه از ماهی ها زنده موند اینم از داستان ماهی.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

زهرا
27 اسفند 91 10:44
سلام ما هم دوتا ماهی خریدید یکیشوم مرد